دار و ندار مامانی چهل وشش ماهه شد...
سنگ صبور لحظه های دلتنگی مادر
چشم ها را که می بندم و تو را نقش میزنم در خیال،زیبا چشم خنده رویی میشوی که لذت داشتنت در بند بند وجودم جاری میشود.
اینکه میگویم زیبا منظورم نه همین معیارهای چشمی آدما که ذات زیبای چشمهاست،چه ریز و چه درشت،چه رنگی و چه مشکی...
زیبایی چشمای تو برای من یعنی معصومیت خفته در نی نی اش!
زیبایی چشمای تو برای من یعنی ناز هنگام نگاه کردنش
زیبایی چشمای تو برای من یعنی درخشش وقت خوشحالی اش
زیبایی چشمای تو برای من یعنی آرامش وقت خفتنش!
خلاصه بگویمت مادر که نه فقط زیباترین که از همه خوب های جهان تو برای من"ترین" ش هستی عزیزدلم
دخترکم چهل و شش ماهگیت مبارک
این ماه دو تا کار خیلی خوب انجام دادیم
اول اینکه از این ماه شروع کردیم به حافظ خونی و میخوایم یواش یواش اشعارش رو حفظ کنیم وخدا رو شکر تا الان که نتیجه موفقیت آمیز بوده و تونستی چند بیت رو حفظ کنی،امیدوارم که بتونیم با کمک همدیگه تا تهش بریم
دوم اینکه از بعد از رفتن به دندونپزشکی به توصیه خانم دکتر دیگه دو نوبت در روز واست مسواک میزنم و شما هم خیلی همکاری میکنی قبلا" فقط شبا میزدیم اما الان صبح وشب
اینروزا خیلی علاقمند شدی به اینکه یه نی نی کوچولو بیاریم و گاهی اوقات میگی مامانی یه نی نی کوچولو واسمون به دنیا بیار اما وسایل منو بهش ندهچند روز پیش یه باره گفتی مامان اگه نی نی به دنیا بیاریم می می منو بهش نده
بهت گفتم چرا مامان؟؟؟؟گفتی چون می می دهنیه منه
گفتم پس نی نی مون چی بخوره؟
گفتی بهش از این شیرهایی که داخل شیرموز میریزیم بده
اینروزا عاشق لاکپشت شدی و هی در موردش ازم سوال میکنی،بعدم صحبتای خودمو واسم توضیح میدی،میگی مامان سیستم کار لاک پشت به یه چه شلچیه(شکلیه)که وقتی یه نفر بهش حمله میکنه سرشو میبره داخل لاکش تا دشمن اونو نبینه،بعدم خودت میگی مامانی اما من به حیوونای دیگه میگم که این لاکپشته
چند روز پیش داشتم بهت اعداد رو یاد میدادم که خسته شده بودی یه باره گفتی مامانی ببخشید که میخوام درس نخون باشمیعنی عاشق صداقتت شدم
بهم میگی مامان میدونی چرا پاندا بامن خوشحاله گفتم نه چرا گفتی چون ابرو نداره که بهم اخم کنه یعنی عاشق استدلالاتم
عکسای داروندار مامانی در ادامه
پرنسس مامانی در حال خوندن حافظ
این گلای خوشگل رو پیکاسوی مامان کشیده
بازیهای هستی گلی و باباییش تو شبای بلند پاییز
هستی خانوم داره باباییش رو آرایش میکنه
گیسو کمند من
یه صبح جمعه دل انگیز بعد از خوردن کله پاچه سه تایی اومدیم پیاده روی
هستی و ارغوان و ارسلان(بچه های دایی حسن)،وقتی هستی و ارغوان با همدیگه ست میکنند(خاله آذر زحمت این لباسا رو کشیده)
چند شب پیش بابابزرگ اینا و عمومحمد اینا اومدند باغمون به صرف پیتزا