دخترقشنگم چهل ماهه شد...












اینبار تو به مادر بگو عزیزکم
چهل ماه عاشقیت مبارک مادرم

هستی عزیزم
کاش بدونی"چهل ماه " عاشقانه شاهد قد کشیدن نهال کوچیک خونه بودن چه لذتی داره...
نهال سرسبز و زیبای زندگی من
شکوفا شدنت همیشگی
الان که دارم واست مینویسم اینقدر سنگینم که به سختی دارم انگشتامو تکون میدم آخه از بس آب و غذا خوردم،به خدا خیلی سخته 16 ساعت بدون آب و غذا،دیگه واسه من و بابایی که سخت ترچون بی سحری هم روزه میشیم
دوست داشتم الان عید فطر بود میدونی چراا چون هم اینکه ماه مبارک رمضان تموم شده بود و هم اینکه مامانی امتحاناش رو داده بود
اما تازه سه روزش گذشته
توی این ماهی که گذشت و ماه شعبان بود باید نذری قیمه مون رو می پختیم و چون من واسه دوشنبه 11 اردیبهشت با آتلیه قرار گذاشته بودم که ببرمت و دقیقا" فردای تولد امام حسین بود نذری مون رو بردیم خونه بابابزرگ و اونجا پختیم،از اتفاق هم خیلی عالی و خوشمزه شد،دست مامان بزرگ هم درد نکنه چون خیلی زحمت کشید،انشاله که خدا سایه شون رو روی سرمون حفظ کنه.شنبه رفتیم اصفهان،یکشنبه نذری مون رو پختیم و دوشنبه هم رفتیم آتلیه،طبق برنامه ریزی که کرده بودم گفتم دوشنبه میبرمت آتلیه و عکسای آتلیه ت رو میگیریم و چهار شنبه هم میبرمت فضای باز،اما متأسفانه برخلاف برنامه ریزی ما شما اصلا" روز دوشنبه همکاری نکردیو ما فقط تونستیم عکسای ست مادر دختری مون رو بگیریم و برای عکسای تکی ت هی گفتی که من خسته م و خوابم میاد و اصلا" همکاری نکردی
و مجبور شدیم عکاسی رو بزاریم واسه یه روز دیگه،وقتی از آتلیه اومدیم بیرون هیچ اثری از خستگی و خواب توی وجودت نبود و خیلی سرحال بودی
و گفتی بریم لب آب رفتیم و بعدم گفتی گرسنمه و پیتزا میخوام،رفتیم پیتزا خوردیم و بعدم دست از پا درازتر برگشتیم خونه
دوباره واسه چهارشنبه قرار گذاشتیم اما اینبار مجهزتر رفتیم و من صبح چهارشنبه رفتیم یه عالمه لپ لپ خریدم و بهت گفتم اگه با عکاس همکاری کنی بهت لپ لپ میده شما هم که عاشق لپ لپی و قبول کردی
چون میخواستیم بریم فضای باز و هوا هنوز یه کمی سرد بود ساعت11 رفتیم و خوشبختانه به واسطه لپ لپ و جذابیت های فضا تونستیم عکسای فضای بازتو بگیریم و ساعت تقریبا 3 بعداز ظهر بودیم که خسته و کوفته اومدیم خونه مامان بزرگ،پنج شنبه ظهر هم رفتیم عکسای آتلیه ت رو گرفتیم و خدا رو شکر کارمون تموم شد
خیلی مامانی و خاله آذر خسته شدند اما ارزشش رو داشت چون خیلی عکسات خوب شد
،انشاله آماده شد توی یک پست جداگونه واست میزارم.
پنجشنبه و جمعه هم همگی رفتیم باغ خاله اختر هوا عالی بود و بارونی،خیلی خوش گذشت
این ماه هم خدا رو شکر همه چیز بر وفق مراد و در آرامش سپری شد...الهی شکر
هستی قشنگم خیلی خوشحالم که دخترمی و با بودنت لحظات زندگیمون رو دوست داشتنی تر و لذت بخش تر کردی...همیشه بمون برامون دخترم
عکسای فرشته ی مامان در ادامه
اینم زاینده رود پرآب،اینجا بعد از اولین نوبت آتلیه ست که شما همکاری نکردی
اصلا" اثری از خستگی و خواب آلودگی نداری
وقتی داشتیم از لب آب برمیگشتیم یه نم بارون زد که هوا رو خیلی فوق العاده کرده بود
اینجا تازه از آتلیه برگشته بودیم وخاله اختر به مناسبت تولدش یه کیک خریده بود که طفلی غیر از اینکه کیک رو خرید هیچ نقش دیگه ای توش نداشت شما شمعاش رو فوت کردی و بعدم بریدی و همچنان هیچ خبری از خواب نیست
اینم خوشحالی ت بعد از هر باری که شمعا رو روشن میکردی
اینم لپ لپایی که تونستیم باهاش شما رو راضی به عکس گرفتن کنیم
اینم نذری خوشمزه مون که همه ی زحمتشو مامان بزرگ کشید
سازه های ساخته شده توسط هستی گلی داخل باغ خاله اختر
هیچ جوره حاضر نبودی داخل عکس باشی
از دیدن این گلهای صورتی که چیدی اینقدر ذوق کردی
قربونت برم،ژستت توی حلقم عزیز دلم
اینم سرگرمی هر شب هستی،قایق سواری داخل پارک
این بازی تعادلی رو بابابزرگ واست خریده که خیلی دوسش داری
رفتیم فروشگاه رفاه،خیلی این ماشینا رو دوست داشتی و وقتی که میخواستیم بیایم بیرون به بابایی میگفتی بابا برو پول ماشین رو بده تا با خودمون ببریم خونههنوزم به رنگ سبز ارادت داری،داشتیم میرفتیم گفتی میخوام پیاده بشم وقتی پیاده ت کردیم رفتی این مایع دستشویی رو برداشتی و گفتی مامانی اینم بخریم